مطالب مرتبط:
کتاب «فلسفه ایده اولیه داستان» منتشر شد
ایده هایی که جهان را تغییر دادند | هنر رمان یا چگونه یاد گرفتیم اسطوره ها را کنار بگذاریم و داستان هایی درباره آدم های معمولی بخوانیم
اولین کتاب داستانی که بهرام رادان برای پسرش خرید| واکنش جالب مینا مختاری همسر بهرام رادان به کتاب داستان پسرش
اسامی بازیگران سریال قطب شمال + خلاصه داستان سریال قطب شمال
سپاهان، داستان سقوط یک تیم کهکشانی
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
جمعه، 24 فروردین 1403 ساعت 06:352024-04-12سياسي

آدینه با داستان/ صندلی لهستانی


یک چیزی در این زندگی کم است وگرنه آدم ها چرا می آیند وقتی می خواهند بروند و چرا می روند وقتی می دانند برمی گردند.

-   داستان کوتاه  مریم رحمَنی یک چیزی در این زندگی کم است .

زن این را با خودش گفت.

همین طور که لیوان چای داغ را توی دستانش گرفته بود و به بخار سفیدی که از روی لیوان بلند می شد نگاه می کرد.

پشت صندلی کهنه ی لهستانی نشسته بود.

چند ماه پیش توانسته بود با کلی پافشاری شوهرش را راضی کند که بروند و از یک سمساری یک دست میز و صندلی لهستانی بخرند با این وعده که خودش یک روز جمعه می نشیند و با سمباده و یک دست رنگ تازه، نونوارش می کند؛ و لیوان سرامیکی را هی توی دوتا دست اش می چرخاند و از رقص بخار روی لیوان حسابی کیفور می شد.

صبح ها حدود ساعت 8، از تخت پایین می آمد، قبل از آن ساعت، شوهرش صبحانه نخورده از خانه بیرون زده بود و درست سر ساعت 8 صبح، ماشین ضایعاتی از زیر پنجره ی خانه ی یک طبقه شان که بیست سال پیش از یک پیرزن ارمنی خریده بودند، رد می شد و زن دیگر می دانست نمی شود هی این پهلو به آن پهلو شد و رویای شب قبل را در ذهن بازسازی کرد.

  کمی قبل تر از بیست سال پیش، مردی زن را برای همیشه ترک کرده بود و با این که این سال ها تقریباً در آرامش و بدون چالش های روزمرگی زندگی می کرد اما هیچ شبی نتوانسته بود بی فکر کردن به آن مرد چشم هایش را روی هم بگذا


برچسب ها: لهستانی - صندلی - لیوان سرامیکی - روند - ساعت - داستان - زندگی
آخرین اخبار سرویس:

آدینه با داستان/ صندلی لهستانی

آدینه با داستان/ صندلی لهستانی