قهوه، کافه و دودی که از سر بر نمی خیزددیدن فنجان قهوه در دستان سارتر و ساعدی و نیز در کنار الن دلون و دیگران انگیزه مضاعفی می دهد تا بخواهیم با تکرار فعل سرآمدان و شهره گان در سایه سار اندیشه و زیبایی بیارامیم و نمود با شکوه تری داشته باشیم. - صندلی کافه و سیاحت کاغذ و عطر قهوه . برایم نخست گروه جوانان و فنجان های پاپی قهوه و شیرقهوه که پر و خالی می شد و عکس های متنوع و پرشمار که از آن برداشته می شد محل تامل بود و نیز ابتلا و ابتکارات ایام جوانی و چنان که افتد و دانید هم. و البته صدای کوروش یغمایی که آرام می خواند چی بخونم جوونیم رفته صدام رفته دیگه. گل یخ. و جوانی چه اکسیر و باده ایست که رگ مرده ی مرد نمکی غار همدان را چنان لبریز شور بودن می کند تا نوای دشتی فائز دشتستانی را هم به میل، طرب تفسیر کند. میل به نوشیدن قهوه در جامعه ی ایرانی فزونی معناداری یافته است و پیشتر در نوشتاری در تارنمای عصر ایران زیر عنوان بوی قهوه در دنیای ادبیات و سیاست . . به آن پرداخته بودم اما باز پرسش پیشین به سراغم آمد و ذهن بی لگام باز پرسید و خود پاسخ ترواید. نخست آنکه قهوه و مشتقاتش خوش منظرند و مدد ابزار جدید به گونه ای گاه شیر بر قهوه را می آرید که انسان نمی تواند سنگدل باشد و این تصویر هنری را بنوشد! دیگر این که قهوه پیوندی با کاغذ و اندیشه یافته و درست یا خیالین اهل اندیشه برچسب ها: قهوه - کوروش یغمایی - جوانی - ایران - فنجان - رفته - ابتکارات |
آخرین اخبار سرویس: |